بایگانیِ دستهٔ ‘داستايوسكي’

آیا کسی می تواند با ادبیات آشنا باشد و این رمان را به عنوان بزرگترین شاهکار کلاسیک انتخاب نکند ؟

براداران کارامازوف داستایوسکی  و جنگ و صلح تولستوی ، بدون شک اوج شکوه ادبیات داستانی را در قرن نوزدهم می نمایند . آن هم در روسیه ی به جا مانده از رئالیسم گوگول، رئالیسمی که در این دو اثر به حد اعلای قدرت و انسجام رسیده و به چنان مرتبه ای رسیده که می تواند بر ادبیات اروپا آقایی کند . به شخصه با تمام علاقه ای که به جنگ و صلح دارم ، برادران کارامازوف را ترجیح می دهم . این به علاقه ی شخصی ام به داستایوسکی بر نمی گردد ، نه ، رمان خودش گویای همه چیز است . اوج جریان فکری داستایوسکی در این رمان متبلور شده است . جریانی که ادبیات بعد از او را به شدت تکان داد ، تاثیر عظیمی بر فلسفه و روان شناسی بعد از خود نهاد و چه بسیار نویسندگانی که با خواندن آثار او الهام گرفتند و به ادبیات رو آوردند . از فلاسفه ای چون نیچه  تا فروید روان شناس و نویسندگان متعددی چون میشیما ، بوکوفسکی ، سلین ، کافکا و … همه و همه از او تاثیر گرفتند . تاثیری که به شکل گیری جریان خاص و بعضا ً چپ ادبیات منجر شد .

برادران کارامازوف دقیق ترین طرح رمان را در میان آثار داستایوسکی دارد . این از شخصیت های بی شمار رمان بر می آید . داستان اصلی شاید حول محور سه برادر باشد ولی آن قدر شخصیت های فرعی را ما در این رمان می بینیم که گاه شخصیت های اصلی کم رنگ می شود . این همان حربه ای ست که داستایوسکی در رمانی چون آزردگان به کار می برد و داستانش را از طریق کم رنگ کردن و پر رنگ کردن شخصیت اصلی رمان پیش می برد . اما در ادبیات روسیه فقط تولستوی می تواند از نظر شخصیت پردازی با او مقابله کند ( بگذریم از تفاوت های اساسی که این دو نویسنده با هم دارند ) . در رمان ابله شخصیت ها محدودند و حول قهرمان داستان می گذرد . در قمارباز هم به همین ترتیب ، اما ما در رمان برادران کارامازوف ،  با خیل عظیمی از شخصیت ها روبروایم که همه حول سرنوشت سه برادر و پدرشان ، نقش خود را ایفا می کنند  . این اولین چیزی ست که به هنگام خواندن رمان ، ذهن ما را به خود مشغول می کند .

رمان با جمله ای از انجیل شروع می شود :

(( آمین ، آمین ، به شما می گویم که اگر دانه ی گندم که در زمین افتد نمیرد ، تنها ماند : اما اگر دانه بمیرد ، ثمر بسیار آرد ))

از این جملات و تلمیح ها ما در این رمان بسیار می بینیم و این روحیه ی مذهبی داستایوسکی را از بیش از پیش نمایان می سازد . شاید هم بیشتر ریشه در شخصیت مذهبی آلیوشا برادر کوچک است که در پایان جلد اول رمان است که از رهبانیت دست می کشد و به اجتماع برمی گردد . او شخصیت اول رمان است . شخصیتی که به قهرمانان نمی نماید ولی داستایوسکی او را شخصیت اول رمانش انتخاب کرده است . به همین دلیل است که در دیباچه ی رمان خود نویسنده این را گوشزد می کند که شاید خواننده در سراسر رمان این سوال را از خود بکند که چرا من آلیوشا را به عنوان قهرمان انتخاب کردم و او به راستی چه ویژگی عمده ای دارد ؟ جواب این سوال در رئالیسم داستایوسکی و شخصیت پردازی او نهفته است و هم چنین پیامی که او می خواهد از این طریق به ما دهد . نخست باید بگویم که اصولاً رئالیسم یعنی شخصیت های خاکستری و این نظر بیش از هر نویسنده ای در آثار داستایوسکی متبلور است . شخصیت های او به هیچ وجه کامل نیستند و هر کدام مشکلی  دارند ، گاه صرع ، گاه مشکلات روانی ، گاه میخواره و زنباره ، ما هرگز شخصیت کاملی نداریم . این اصل اوست . حتی پدر زوسیما که شخصیتی روحانی و آسمانی در این رمان است هم گذشته ای تلخ و گناهبار داشته است . این همان روانکاوی خاص داستایوسکی است که اصولا ً انسانی را چون ادبیات رمانتیسم متبلور و روحانی به تصویر نمی کشد .

دیگر این که به اعتقاد خیلی ها ( از جمله خود من ) این رمان وصیت داستایوسکی به روسیه است . او از هر طیف و طبقه ای در این رمان نماینده ای دارد و هر کدام را به تصویر کشیده است . آلیوشا شخصیتی ست که داستایوسکی به او دل بسته است تا روسیه را اصلاح کند . قهرمانی شاید ضعیف  که در آن وانفسا باید بار پیشرفت روسیه را به دوش بکشد . شاید چیزی شبیه نفوس مرده ی گوگول و آرزویی که او در پایان رمان می کند ، ما در پایان رمان برادران کارامازوف کودکان را در کنار قبر دوستانشان می بینیم که به آلیوشا می گویند :

(( تمای عمر دست به دست هم می دهیم ، آفرین بر کارامازوف !!))

رمان با روایتی از تاریخچه ی فامیلی کارامازوف شروع می شود و ما در همان آغاز با دلقک بازی های فئودور پائولوویچ آشنا می شویم . ما در این بخش است که  با بخشی دیگر از رمان آشنا می شویم و آن چیزی نیست جز دلقک بازی های شخصیت های رمان که بار اعظم آن بر عهده ی پدر و ماکسیمف و تا اندازه ای دیمیتری ست . این عنصر طنز رمان است که بیش از پیش ادای دین داستایوسکی به گوگول به شمار می رود . در این میان ،دلقک بازی ای که در حضور پدرزوسیما انجام می شود در نوع خود شاهکاری به شمار می رود .

دیگر عنصر داستان شیطان است که در جاهایی از رمان به سراغ قهرمانان می رود و آن ها را از راه بدر می کند . اولین بار در داستان مفتش اعظم است که او را می بینیم و اوج آن در حمله های روانی ایوان است که ایوان او را به صورت انسانی می بیند و با او هم کلام می شود و سرانجام به دیوانگی او می انجامد .

اصلی ترین حادثه ی داستان پدرکشی است ولی هیچ کدام از برادران پدر را خود نکشته اند ولی به روند قتل کمک کرده اند . اگر در معنای سمبلیک ،پدر را روسیه بدانیم و پسرانش را طیف های مختف روسیه، به یک زیبایی سحرآمیز می رسیم . پسر اول به اتهام مرگ پدر به سیبری تبعید می شود ، ایوان دیوانه می شود و فقط آلیوشا باقی می ماند . او امید روسیه است و اوست که باید روسیه را نجات دهد . روسیه ای که از دست رفته است .

زنان در این رمان چون دیگر رمان های داستایوسکی هیستریک ، دمدمی مزاج ، حسابگر و دردسرساز هستند . کاتریناایواننا ، گروشنکا ، مادام خوخلاکف ، لیز و بقیه همه و همه این چنین اند . هیچ نویسنده ای در تاریخ ادبیات در روان شناسی زنان به اندازه ی داستایوسکی  متبحر نبوده و نیست . شناخت او بسیار به اعتقادات شوپنهاور نزدیک است .

رمان سراسر پیش بینی هایی ست که  حیرت انگیز می نماید . رشد و زمینه سازی سوسیالیسم در رمان به وضوح دیده  می شود و با به تصویر کشیدن شخصیت هایی چون کولیا ، نوجوانی بسیار باهوش که اعتقادات سوسیالیستی دارد ، به این زمینه سازی ها دامن می زند . شاید همان اتحادی که در آخر رمان نزد کودکان دیده می شود نوعی گرایش به سوسیالیسم باشد که استادانه و در لفافه به تصویر کشیده شده است .

جلد اول سرشار از زمینه سازی هایی ست که به توفان ، یعنی قتل فئودور پائولوویچ منجرمی شود . جلد دوم سرشار از صحنه هایی ست که در تاریخ ادبیات بی نظیر است . ردپایی از جنایت و مکافات در زمانی که دیمیتری را دستگیر می کنند ، دیده می شود . جایی که دیمیتری از گناهی ناکرده به خود می پیچد و درگیری های فکری اش او را عذاب می دهد . شاید به نوعی چون محاکمه ی کافکا :

(( …توجه کنید آقایان ، به شما گوش می دهم و رویایی وجودم را تسخیر کرده است . گاهی این رویا را می بینم …اغلب این را می بینم – همیشه همان است … و آن اینکه کسی دنبالم افتاده ، کسی که سخت از او می ترسم … باخفت پنهان می شوم ، و بدتر از همه این که ، او همه اش می داند کجا هستم ، اما از روی عمد وانمود به ندانستن می کند ، تا عذابم را طولانی کند ، تا از وحشت من لذت ببرد، و این همان است که شما می کنید ، بی کم و کاست !! ))

و چندی بعد اوج پوچی انسان و نومیدی دیمیتری را از زبان کالگانف ، دوست او می شنویم :

(( … این آدم ها چیستند ؟ ببینی آدم ها پس از این چه می شوند ؟ در آن لحظه میل به زیستن نداشت . مرد جوان در اندوه خویش گفت : ارزشش را دارد ؟ ارزشش را دارد ؟ ))

اما قاتل واقعی اسمردیاکف نوکر است . اما این حقیقت هیچ وقت آشکار نمی شود و دادگاه آن را نمی پذیرد و دیمیتری محکوم و به سیبری تبعید می شود .

روایتی فرعی از کودکان و به خصوص کولیا و اوج حوادث داستان در دادگاه ، نطق هایی باشکوه از دادستان و وکیل مدافع و سرانجام پایان داستان که مبهم و کاملا ً خاکستری به پایان می رسد ، همه و همه یادآور شکوه رئالیست داستایوسکی ست . رمان آن قدر ویژگی خاص دارد که از هر نظر لایق عنوان بهترین رمان قرن نوزهم به شمار می رود .   

برادران کارامازوف قرار بود با ترجمه ی مستقیم از روسیه توسط زنده یاد مهری آهی ترجمه شود که با مرگ آن مرحوم ، کار متوقف شد . اما صالح حسینی آن را با ترجمه ای دقیق از انگلیسی ترجمه است . ترجمه ی قدیمی تر از آن نیز توسط مشفق همدانی انجام شده است که  از زبان فرانسوی ست .

کتاب نامه :

برادران کارامازوف ، فئودور داستایوسکی ، صالح حسینی ، انتشارات ناهید

خاطرات خانه ي اموات كتابي است كه با بيماري و درد شروع مي شود : من يك مرد بيمارم … من مرد جذابي نيستم ،مي دانم  كبدم بيمار است ولي با اين وجود چيزي راجع به بيماري ام نمي دانم …

بي تفاوتي او در برابر وضعيتي كه با آن روبرو است حكايت از سختي هايي دارد كه او چشيده و اين دردهاي جسمي در مقابل آنها ناچيز است . او سپس به شكست هايش مي پردازد ، از اين كه قرار بوده به خدمات دولتي درآيد ولي حال ، در سن چهل سالگي،

جوان پيري است بدون هيچ آينده اي ، فقط گذشته اي تلخ دارد كه او را از اجتماع خويش رانده و از او يك بيمار تنها و ناتوان ساخته است .

ياد داشت هايي از زير زمين ( در ايران : خاطرات خانه ي اموات) تجربيات خود داستايوسكي است كه با سرنوشتي چنين به اعدام محكوم شد ولي در آخرين لحظه عفو شد و براي اعمال شاقه پنج سال را در سيبري به سر برد . او تجربيات دردناك خويش را از اين زندان ( كه از آن به زيرزمين تعبير مي كند ) در قالب اين كتاب آورده است ، با زباني تلخ ، شايد اين كتاب تجلي رئال روسي باشد ، رئالي كه از روسيه به تمامي  جهان منتشر شد ، رئالي كه با طنزگزنده ي گوگول شروع شد و با توصيفات تولستوي و تلخ نويسي و روانكاوي هاي جامعه شناختي و فردشناختي داستايوسكي همراه شد و به اوج خويش رسيد .

صحنه هايي كه داستايوسكي در اين كتاب به تصوير مي كشد ، آن قدر دردناك است كه گاهي باور پذير نيست ؛ باور پذير نيست كه انسان تا اين حد خوار و خفيف شود . بي نظير ترين صحنه ي كتاب ، قسمتي است كه همه ي محكومين بايد در يك مكان كوچك حمام كنند . درد و بدبختي و نكبت در اين صحنه به اوج خود مي رسد . اما داستايوسكي در بخشي از همين كتاب است كه مي گويد: بزرگترين موهبتي كه خداوند به انسان مي دهد ، عادت است . عادت به همه چيز ، هر چند تلخ و سخت و دردناك باشد ، مي تواني تحملش كني ، او درست مي گويد ، اما بدترين چيز همين عادت است ، عادت است كه احساس را از تو مي گيرد و به جاي آن فقط قدرت ادامه  ي زندگي مي دهد ، يك زندگي كج دار و مريض ، خاطراتت نابود مي شوند ، مثل اين است كه زخمي عميق ، بي صدا برقلبت ريشه مي دواند و تو،روزي ، متلاشي مي شوي .

داستايوسكي به شيوه اي كه بعد ها بسيار مورد استفاده ي ديگر نويسندگان قرار گرفت ، از زبان مولف كتاب ، به روايت يادداشت هاي مردي مي پردازد كه مي خواهد ناشناس باشد ، ولي به ما اطمينان مي دهد كه چنين مردي در جامعه ي ما وجود دارد.

خاطرات خانه ي اموات كتابي بود كه حتي تزار روس را هم به گريه انداخت . كتابي كه آن قدر زيباست كه گاهي فراموش مي كني ، چيزي كه مي خواني حكايت نكبت و بدبختي و فروشدن انسان ها به منجلابي عميق و بي سرانجام است .

 كتاب نامه :

 

Notes from the underground , dostoevski, bantam’s publication

( اين كتاب با ترجمه ي مهرداد مهرين به فارسي ترجمه شده است )

داستايوسكي نقطه ي عطف ادبيات رئاليسم است . انساني واقع گرا كه دغدغه ي اصليش طبقه ي متوسط و پايين اجتماع بود ، برخلاف تولستوي كه به اشراف و زندگيشان مي پرداخت . نيچه در جايي مي گويد كه از تنها كسي كه در زندگي روانشناسي آموخته است ، داستايوسكي است و اين بيراه نيست . جنايت و مكافات بيش از هر كتاب ديگري كالبد شكافي روان آدمي ست ، توصيف صحنه هاي درگيري يك مجرم با خودش باورنكردني ست و هيچ كس نمي تواند به اندازه ي داستايوسكي يك روح گناهكار را چنين به تصوير بكشد . در اين رمان عناصر اصلي رمان هاي داستايوسكي وجود دارد : قهرمان وازده ، افسرده و بعضا ً پوچ گرا ، دانشجويي كه از رفتار و عقايدش برمي آيد كه به شدت طرفدار نهيلهيسم است . روسيه ي زمان داستايوسكي سرشار از جواناني اين چنين بود . زنان باز هم كم رنگ ، مبهم و در عين حال بيشترين نقش را در روند داستان دارند . زني كه راسكلينكف مي كشد ، خواهر و مادرش ، دختر فاحشه اي كه راسكلينكف به او علاقه دارد ، همه و همه ، او را احاطه كرده اند . شايد نقش آنها ، در اين رمان ، بيش از هر كتاب ديگرداستايوسكي ، پررنگ و حتي بعضا ً مثبت باشد . دختر فاحشه اي كه راسكلينكف او را دوست دارد بيش از هر كس ديگري او را در رسيدن به تصميم درست و اعتراف به قتل خويش ياري مي كند ، خواهرش حاضر است به خاطر او خودش را به مرد ي تفويض كند و مادرش كه از جان و دل كار كرده تا خرج تحصيل يگانه فرزندش را تأمين كند . در كم تر رمان داستايوسكي مي توانيم اين جنبه هاي مثبت او را براي زنان ببينيم . اين رمان شايد تحولي عظيم در جرم شناسي و روان شناسي جرم داشته باشد ، تا آنجا كه در روانشناسي به انسان هاي اين چنين لقب مجرمان راسكلينكف وار داده اند و افراد اين چنين را به اين نام مي خوانند ، افرادي كه تحت شرايط رواني خاصي هر كاري ازشان برمي آيد . افرادي خسته و تنها ، سردرگم در حالات خويش ، بيمار ، هيستريك و پوچ گرا . شايد سرانجام اين داستان خوب باشد ، داستايوسكي اين رمان را به خوبي و خوشي به پايان برده ، راسكلينكف در تبعيد با دختر مورد علاقه اش به زندگي اش ادامه مي دهد و فقط مكافات جنايتي را مي كشد كه فقط در يك لحظه رخ داده است . به تلخي خاطرات خانه ي اموات نيست يا شايد مانند قمارباز ، ابله و شبهاي روشن كه قهرمان داستان به نوعي بازيچه ي زنان است . قهرمان جنايت و مكافات بيش از هر چيز اسير خويش است ، خودي كه در زمان محو شده و ممكن است هركاري بكند . تأثير اين رمان بر آثاري مانند محاكمه ي كافكا بدون انكار است . خلاصه ي داستان : راسكلينكف ، جوان دانشجوي شهرستاني است كه تنها زندگي مي كند ، اغلب اوقات بيمار است و بي پول ، حالات رواني خاصي دارد ، از پيرزني كه پول نزول مي دهد پول قرض كرده و روزي كه براي گرفتن مهلت نزد پيرزن مي رود ، با او درگير مي شود و به صورت اتفاقي او را مي كشد ، بقيه ي داستان شرح درگيري ها و اضطراب و عذاب وجدان و ترس از مجازات اوست . در اين بين با دختر فاحشه اي آشنا مي شود كه از اين راه خرج برادرها و خواهران كوچكش را مي دهد ، به او كمك مي كند ، مادر و خواهرش از شهرستان نزد او مي آيند ، در اين بين يك سري اتفاقات ديگر مي افتد كه سرانجام آن اعتراف راسكلينكف به جنايت خويش و تبعيد او به سيبري است . پس همراه دختر مورد علاقه اش به سيبري مي رود و در آنجا به زندگي خويش ادامه مي دهند .

كتاب نامه : جنايت و مكافات ، فئودور داستايوسكي ، مهري آهي ، انتشارات خوارزمي